کلوپ دختران
داستان از زبان لاو یه روز خوب من و میکی و اینوری مثل بیش تر وقتا باهم رفتیم پیش میوکی واسه آموزش رقص. نه.حالا نه.آخه چرا الان؟ بله.دشمنا اومدن. خدا اون روز رو دیگه نیاره.مجبور شدیم جلوی میوکی تبدیل شیم و باهاشون بجنگیم. اونا قدرتمند تر از همیشه بودن. ماهم مجبور شدیم از اسلحه هامون استفاده کنیم. بالا خره بردیم.هوراااااااااا یهو دیدیم میوکی رفته ماهم حوصلمون سر رفته که تارت گفت بریم عکس بگیریم و ماهم قبول کردیم. عجب عکسایی شدن
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: عکس ، پریتیکیور ، داستان ، ،
عالی
پاسخ:ممنون
نوشته شده در 13 / 5 / 1392 ساعت 23:51 توسط tia
قالب ساز آنلاین |